غزل مناجاتی با خداوند
سفره ی اشک مرا قــابــل مهمانـی کن در قــدمگـاه دلم قصد چـراغــانـی کن حضرت دوست مرا معتکف یـادت کن نعمت قرب به این سـائـلت ارزانی کـن مثل خورشیدی و نور کرمت کم نشود به گدا از در شــاهانه ات احسانـی کن کعبه ی ذکر تو را مُحرم حج سـحـرم به منـایـم بـبــر و نـیـت قــربــانی کـن خاطر مثـل گــلت کـاش مکـدر نـشـود نظر لطف بر احـوال پــریـشــانی کـن دوش در بین مناجات به من می گفتی ای پسر پیر شدی ترک هوسـرانی کن روزه و ذکر و نماز تو به دردی نخورد توبه مردانه از این طرز مسلمانـی کن |